آورده اند که مردی در راهی می رفت و درمی چند در آستین داشت و در عقیدتش خلل بود.
نقل کرده اند که مردی در حال عبور از راهی بود و مقداری سکه نقره داشت که در آستین خود پنهان کرده بود و ايمانش به خدا ضعیف بود.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آورده اند |
نقل کرده اند |
دِرَم |
پول نقره |
خلل |
آسیب |
عقیدت |
باور، ايمان |
يکی او را گفت: کجا می روی؟ گفت: دِرَمی دارم به خز فروشان میشوم تا خزی خرم. گفت: بگو ان شاءالله! گفت: به ان شاءالله چه حاجت است؟ که زر بر آستین است و خز در بازار.
يکی به او گفت: کجا می روی؟ گفت: مقداری سکة نقره دارم به بازار لباس فروش ها می روم تا لباسی بخرم. آن مرد به او گفت: بگو اگر خدا بخواهد! مردی که ايمانش ضعیف بود جواب داد: به ان شاء الله گفتن نیازی نیست زيرا پول و سکه همراه دارم و خز هم در بازار وجود دارد.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خز |
لباس، پوست |
ان شاءالله |
اگر خدا بخواهد |
می شوم |
می روم |
خرم |
بخرم |
زر |
پول، سکة طلا |
چه حاجت است؟ |
نیازی نیست |
خز فروشان |
بازار پوست فروشان، بازار لباس فروشان |
او بگذشت. در راه طرّاری به وی بازخورد و آن زر به حیلت بِبُرد. چون آن مرد واقف شد که زر بِبُردند، خجل وار بازگشت. به اتفاق، همان مرد به او بازخورد و گفت: هان! خريدی؟ گفت: زر بِبُردند ان شاءالله. گفت اشتباه کردی؛ ان شاءالله درآن موضع بايد گفت تا فايده دهد.
آن مرد رفت. در راه دزدی با او برخورد کرد و سکه های او را با فريب و حیله دزديد وقتی مرد با خبر شد که سکه هايش را دزديده اند با خجالت بازگشت. اتفاقاً همان مرد او را ديد و به او گفت: آگاه باش! آيا لباس خريدی؟ مرد بی ايمان گفت: سکه هايم را دزديدند اگر خدا بخواهد.اشتباه کردی انشاءالله بايد در جايی گفت که فايده داشته باشد!
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
طرار |
دزد |
حیلت |
مکر، فريب |
واقف |
آگاه، باخبر |
خجل وار |
با خجالت |
هان |
آگاه باش |
به اتفاق |
اتفاقاً |
موضع |
جايگاه، محل |
زر |
طلا |
باز خورد |
برخورد کرد |
واقف |
آگاه |
ببردند |
دزدیدند |
تاکید حکایت این است که انجام هر کاری بستگی به خواست خداوند دارد و عبارت «ان شاء الله» هم در آغاز هر کاری به همین قصد گفته می شود.
نوشته شهاب الدین احمد بن منصور سمعانی، از عارفان و نویسندگان قرن ششم، این کتاب، با نثر شیوا و ساده، به شرح و توضیح نام های خداوند پرداخته است.